یک بار دزدکی با هم رفتیم سینما و من دو ساعت تمام به جای فیلم او را تماشا کردم . دو سال گذشت. جیبهایم خالی بود و من هنوز عاشق فروغ بودم. گرسنگی از یادم رفته بود.
یک روز فروغ پرسید "کی ازدواج میکنیم؟"
گفتم "اگر ازدواج کردیم دیگر به جای تو باید به قبض های آب و برق و تلفن و قسط های عقب افتاده بانک و تعمیر کولر آبی و بخاری و آب گرمکن و اجاره نامه و شغل دوم و سوم و دویدن دنبال یک لقمه نان و از کله ی سحر تا بوق سگ و گرسنگی و خستگی و کسالت و تکرار و تکرار و تکرار و مرگ فکر کنم،
و تو به جای عشق باید دنبال آشپزی و خیاطی و جارو و شستن و خریدن و مهمانی و نق نوق بچه و ماشین لباسشویی و جارو برقی و اتو و فریزر باشی.
هر دومان یخ میزنیم... بیشتر از حالا پیش همیم اما کمتر از حالا همدیگر را میبینیم. نمیتوانیم ببینیم! فرصت حرف زدن با هم را نداریم. در سیاله زندگی دست و پا میزنیم، غرق میشویم و جز دلسوزی برای یکدیگر کاری از دستمان ساخته نیست. عشق از یادمان میرود و گرسنگی جایش را میگیرد"
آچار سؤزلر :
یولداش,
Relationship,
Friend,
روابط,
اوغلان قیز,
دختروپسر,
سئوگی,
عاشقانه,
دوستی,
بؤلوم : اوغلان قیز